Lilypie - Personal pictureLilypie Premature Baby tickers






به وبلاگ «خاطرات آيسان خانم» خوش اومديد.





۱۳۹۰ تیر ۲۵, شنبه

آدرس وبلاگ جديد آيسان

بالاخره يه وبلاگ جديد براي دخترم آيسان ايجاد كردم.
همين طور كه قبلا هم گفته بودم كل بلاگ اسپات ها از اواخر بهمن ماه 89 ف.ي.ل.ت.ر شدند.

آدرس وبلاگ جديد:


۱۳۹۰ خرداد ۳۰, دوشنبه

يك نامه ديگر به فرشته مهربون

داشتم تخت آيسان رو مرتب مي‌كردم يه هو ديدم يك كاغذ كوچولو از زير بالشتش پايين افتاد...


بازم مثل هميشه دخترم براي فرشته مهربون نامه نوشته بود و گذاشته بود زير تختش تا اون برش داره و آرزوشو رو براورده كنه.

نامه روي يك كاغذ يادداشت كوچيك نوشته شده بود:

             ‹فرشته تو كه بهترين كس 
                  هستي جون مادرم يه چوب 
                                 جادويي به من بده›

پشت كاغذ نوشته بود:

                    ‹قل مي دم وقتي وي برمش مدرسه 
                              جادو نكنم›


۱۳۹۰ خرداد ۷, شنبه

من و آيسان با هم جناق شكستيم...

سر ناهار روز پنج شنبه آيسان اصرار كرد كه با هم جناق بشكنيم.
جاي شما خالي ، ناهار بلدرچين پخته بودم  و آيسان با دو سه تا جناق كوچولو با من ، آني وبعد هم با باباش جناق شكوند...

ازم قول گرفت كه اگه منو «فراموش» كرد من براش يه ني‌ني دنيا بيارم!!!!؟؟؟ ;
منم گفتم پس اگه من بردم بچه بي بچه...

چند ماهيه كه شديدا گير داده كه خواهر يا برادر ميخواد.... بعضي موقع‌ها ميگه هم خواهر و هم برادر.... اصلا سه تا باشيم خوبه...


وقتي ازش بردم هاي هاي گريه مي كرد نه براي اينكه باخته      بلكه براي اينكه من نمي خوام ني‌ني دار بشم.

۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه

نامه آيسان به خانم معلمش

هفته پيش خانم صادقي معلم آيسان از تمام بچه ها خواسته كه براش يه نامه بنويسند.

آيسان هم متن زير رو نوشته: (بعدا اسكنش مي كنم و اينجا درجش مي‌كنم)

« آموزگار مهربانم تو را به خدا مي‌سپارم.
تو مثل يك مادر مهربان براي من خواهي بود.      اكرم جان مچكرم
اگر شما را فراموش كنم خودم نيز فراموش مي كنم.

آيسان»

۱۳۹۰ فروردین ۲۱, یکشنبه

.....!!!....


حتما مي دونيد كه  از روز 23 بهمن 89 از ايران، تمامي وبلاگهاي Blog spot فيلتر شده و اين وبلاگ هم فيلتر شده كه كار منو خيلي سخت كرده...
نمي دونم بايد چيكار كنم ؟!!
كلي صبر كردم شايد از فيلتر خارج بشه ولي مثل اينكه قرار نيست خبري بشه...

بايد به بلاگرهاي فارسي انتقالش بدم كه فكر كنم كار سختيه...

اگه كسي راه حلي داره لطفا به من كمك كنه كه چه طوري اين همه پست رو به يك بلاگر ديگه انتقال بدم؟

۱۳۹۰ فروردین ۱۱, پنجشنبه

عکسهای بانکوک و پوکت - نوروز 90

در پوکت به شدت باران می بارید و ما مجبور بودیم از این لباسهای بارون بپوشیم
راستي اينجا يه مزرعه آناناس است كه آيسان كنار يكيشون عكس گرفته

سیرک فانتاسی

آیسان و باباش در حال بازی ماهیگیری

۱۳۸۹ اسفند ۱۹, پنجشنبه

نامه به همكاراي ماماني!

ديروز صبح (18-12-89) من و آيسان با هم دعوامون شد

علتش هم اين بود كه آيسان ديكتش رو ننوشته بود و مي‌گفت الان (7 صبح) به من ديكته بگو...

مدتيه كه روزا مشق وديكتش رو نمي نويسه تا من از سر كار برسم و تازه شروع ميكنه به مشق نوشتن و تازه هي ميگه موقعه مشق نوشتن پيشم بشين...
وقتي مشقاش تموم ميشه ديگه خوابش مي بره و نمي تونه ديكته بنويسه...

خلاصه ديروز 5خط بهش ديكته گفتم و زير ديكتش براي خانم معلمش يادداشت گذاشتم كه:  روزا خونه مادرجونش تكليف انجام نميده...
آيسان خيلي ناراحت شد و مي‌گفت: ننويس ننويس من ضايع ميشم... خيلي بدي...

خيلي گريه كرد وسط گريه‌اش هم گفت: اصلا من هم براي رئيس تو مي‌نويسم كه تو منو اذيت ميكني
گفتم: بنويس

بعد از اينكه آروم شد با هم ْآشتي كرديم و همديگر رو بغل كرديم و بوسيديم.  به مدرسه رسوندمش و رفتم سركار.
تو شركت كيفم رو باز كردم ديدم كه دختر وروجك من واقعا براي همكاراي من نامه نوشته

كلي گريه كردم و تصميم گرفتم كه از بعد از عيد ساعت كاريم رو كم كنم و براش بيشتر وقت بزارم . الهي كه مامان قربونش بره كه اينقدر با عجله و تندتند نوشته (آخه خطش خيلي بهتر از اينه)


۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه

پاني و ساني

آيسان بالاخره به آرزوش رسيد و دو تا توله سگ هديه گرفت. يه دختر به اسم پاني و يه پس به اسم ساني از نژاد سالوكي (تازي ايراني)
من كه اصلا از سگ خوشم نمي ياد ولي تسليم پدر و دختر شدم....

برای دیدن سایز بزرگ روی عکس کلیک کنید

نام:  DSC00378.JPG
مشاهده: 3
حجم:  19.4 کیلو بایت

چند روز پيش از محل كارم به دخترم آيسان زنگ زدم و ازش پرسيدم : "دخترم داري چيكار ميكني؟"
گفت: ماماني دارم با سگهام بازي مي كنم خيلي خيلي دوسشون دارم
گفتم: چند تا دوسشون داري؟
گفت: 20 تا دوسشون دارم
گفتم: من رو چند تا دوست داري؟
گفت: 19 تا، يه ذره از سگها كمتر
گفتم: چرا منو كمتر دوست داري؟
گفت: آخه تو الان پيش من نيستي... خوب باشه ....ناراحت نشو .... تو رو 20 تا دوست دارم اونا رو 19 تا ...

برای دیدن سایز بزرگ روی عکس کلیک کنید

نام:  DSC01279.jpg
مشاهده: 3
حجم:  34.8 کیلو بایت

۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

لغت نامه كودكي

زماني كه آيسان زبون باز كرده بود  تا يكي دو سال كلمات خاص خودش رو داشت مثلا به سنجاب مي‌گفت سنجاق
من الان فقط چندتايي شونو يادمه L  براي همين تصميم گرفتم همين چندتا رو بنويسم تا خودش هم بعدا بخونه و بخنده

لغت آيساني
معني
خانون
خانوم
آدا آدا
آدامس
سنجاق آخنده
سنجاب خواننده
آلي بولي
آتنا
اهلام جون
الهام جون
حاله خدا
خاله هدي
حاله مليله
خاله مليحه
بَبَن
دمپايي
خموم
حموم
لخبند
بل كن
بيتامين
لبخند
ول كن
ويتامين

۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

از دست اين Farsi 1

معمولا روزهاي پنج شنبه خودم ميرم مدرسه دنبالش
امروز هم سر ظهر با خاله آني رفتيم دم در مدرسه، دنبال آيساني

به محض اينكه تو ماشين نشست گفت: ماماني بريم خونه مادر جون دلم براش تنگ شده
گفتم: نمي شه عزيزم مگه تو ديروز خونه مادرجون نبودي؟!!

خلاصه هي نق نق كرد و گفت بريم اونجا تا بعد از ساعت 3 هم اونجا باشيم
گفتم: فردا ناهار  ميريم خونشون

گفت: همين الان بريم .........هه هه هه ..... اصلا چرا تو فارسي بان (به شبكه Farsi 1 ميگه) رو پاك كردي؟ من مي خوام فيلم «عروسك پارچه‌اي» رو ببينم هه هه هه هه  ساعت 3 خونه مادر جون شروع ميشه ....   از دست تو

بله.... آيسان خانم دلش براي شبكه فارسي وان تنگ شده!!!