ديروز صبح (18-12-89) من و آيسان با هم دعوامون شد
علتش هم اين بود كه آيسان ديكتش رو ننوشته بود و ميگفت الان (7 صبح) به من ديكته بگو...
مدتيه كه روزا مشق وديكتش رو نمي نويسه تا من از سر كار برسم و تازه شروع ميكنه به مشق نوشتن و تازه هي ميگه موقعه مشق نوشتن پيشم بشين...
وقتي مشقاش تموم ميشه ديگه خوابش مي بره و نمي تونه ديكته بنويسه...
خلاصه ديروز 5خط بهش ديكته گفتم و زير ديكتش براي خانم معلمش يادداشت گذاشتم كه: روزا خونه مادرجونش تكليف انجام نميده...
آيسان خيلي ناراحت شد و ميگفت: ننويس ننويس من ضايع ميشم... خيلي بدي...
خيلي گريه كرد وسط گريهاش هم گفت: اصلا من هم براي رئيس تو مينويسم كه تو منو اذيت ميكني
گفتم: بنويس
بعد از اينكه آروم شد با هم ْآشتي كرديم و همديگر رو بغل كرديم و بوسيديم. به مدرسه رسوندمش و رفتم سركار.
تو شركت كيفم رو باز كردم ديدم كه دختر وروجك من واقعا براي همكاراي من نامه نوشته
كلي گريه كردم و تصميم گرفتم كه از بعد از عيد ساعت كاريم رو كم كنم و براش بيشتر وقت بزارم .
الهي كه مامان قربونش بره كه اينقدر با عجله و تندتند نوشته (آخه خطش خيلي بهتر از اينه)