خانم معلم از بچه ها پرسيده دوست داريد كي مبصر بشه؟ با كي راحتيد؟ همه شروع كردند به همهمه وهر كسي اسم يه نفر رو گفته تازه« سما» اسم خودشو گفته اما آيسان ساكت بوده وحرفي نزده...
بعد خانومشون گفته بچهها ساكت! من خودم مبصر رو انتحاب كردم. چون آيسان از همه ساكت تر و آرومتر بوده آيسان بايد مبصر بشه.
خلاصه دختر كوچولو آروم من مبصر شد.
وقتي رفتم خونه مادربزرگش دنبالش اولي چيزي كه بهم گفت همين موضوع بود. فكر كنم خيلي براش مهم بوده...
البته بعدش هم گفت كه خيلي مبصري كار سختيه...
بعد خانومشون گفته بچهها ساكت! من خودم مبصر رو انتحاب كردم. چون آيسان از همه ساكت تر و آرومتر بوده آيسان بايد مبصر بشه.
خلاصه دختر كوچولو آروم من مبصر شد.
وقتي رفتم خونه مادربزرگش دنبالش اولي چيزي كه بهم گفت همين موضوع بود. فكر كنم خيلي براش مهم بوده...
البته بعدش هم گفت كه خيلي مبصري كار سختيه...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر