Lilypie - Personal pictureLilypie Premature Baby tickers






به وبلاگ «خاطرات آيسان خانم» خوش اومديد.





۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه

جشن روز دانش آموز

امروز خانم صادقی تو مدرسه یه جلسه گذاشته بود می خواست در مورد کنسلی کلاس "هوش و ریاضی" یکشنبه توضیح بده...

وقتی رفتم تو مدرسه آیسان رو دیدم که با دوستاش تو زنگ تفریح شیطونی می کرد به محض اینکه منو دید اومد پیشم و پرید تو بغلم انگار که سالها مامانش رو ندیده :)
بعدش هم "سنا" دوید سمت منو اومد یه بشکون از من گرفت (سنا عادت کرده همیشه بازوی مامانش رو بشکونهای کوچولو می گیره و اینجوری کیف می کنه!!! من هم مثل مامانش دوست داره دیگه !)
دومی هم از راه رسید و پرید تو بغلم. "سما" بود (چقدر اسم بچه ها شبیه همه!) لپم بوسید و گفت خاله خیلی دوست دارم...

بگذریم همه بچه ها خیلی مهربونند و ذلال کاش وقتی هم بزرگ می شن همین جوری بمونند...

آیسان گفت مامانی امروز جشنه و گفتند باید مقنعه بپوشید چون می خواهیم عکس بگیریم من هم که امروز کلاه سرم چی کار کنم؟ :(
آره جشن 13 آبان گرفتند (به صورت خیلی نمادین) و چند تا دونه جایزه می خوان به بچه ها بدن ولی آخه این دخترای کوچولو توی اون مقنعه های بزرگ که گم می شن! راستی چرا برای دخترای اول و دوم ابتدایی پوشیدن مقنعه اجباریه؟!!


خلاصه امروز آیسان به خاطر اینکه به جای مقنعه کلاه به سر داشت باید ته صف می ایستاد تا نکنه خدای نکرده تو عکس بیفته!!! کلی هم با من دعوا کرد که چرا مقنعه منو تو کیفم نزاشتی؟:(

هیچ نظری موجود نیست: