Lilypie - Personal pictureLilypie Premature Baby tickers






به وبلاگ «خاطرات آيسان خانم» خوش اومديد.





۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه

کلک زدن...

بازم امروز عصر آیسان رفت طبقه اول پیش دوستش "آیلار"
تقریبا هر روز یکی دو ساعتی با دوستای ساختمونش بازی می کنه...
تا یه هفته پیش که هنوز هوا اینقدر سرد نشده بود سه چهار تایی تو پارکینگ دوچرخه سواری ، اسکوتر سواری و ماشین سواری می کردند که خیلی هم بهشون خوش می گذشت آخرش هم اینقدر قائم باشک بازی می کردند که خیس عرق می شدند.
از وقتی هوا سرد شده گفتم حق ندارید تو پارکینگ برید هر روز خونه یه نفر باشید...

امروز هم گفت : "مامانی فقط فقط می رم خونه آیلار چون که هوا سرده مگه نه؟" می خواست ببینه نظر امروزم چیه؟! (ای دختر ناقلا) گفتم بله فقط خونه دوستت باش...

یه ساعت بعد با آیلار اومد دم در و گفت: "مامانی به من کاپشنم رو می دی؟" من یه دفعه از کوره در رفتم و گفتم چی؟ مگه من نگفتم پارکینگ نرید؟! سریع گفت: "نه مامانی ما پارکینگ نمی ریم خونه آیلار اینا سرده" با تعجب به جفتشون نگاه کردم ... دوباره گفت راست میگم
من ساده هم واقعا فکر کردم راست می گه گفتم اگه دروغ باشه اینقدر با قاطعیت نمی گه...
داشتم می رفتم که براش کاپشن بیارم که یه دفعه آیلار نتونست جلوی خودشو بگیره!
گفت: "نه خاله ... به من گفته الکی به شما بگیم"
بله خلاصه این دختر کوچولوی من برای اولین بار تونست به من یه کلک بزنه!!!


فکر نمی کردم به این زودی دروغ گفتن رو یاد بگیره!!! 
نمی دونم باید چی کار کنم که دیگه از این کارها نکنه!!
چقدر هم نقششو طبیعی بازی کرد!

هیچ نظری موجود نیست: