آيسان پارسال هم كه كلاس پيش دبستاني ميرفت مشق داشت!
طبق معمول من بايد عصرها ميرفتم دنبالش و از خونه مادرجون اينا ميآوردمش خونمون.
يه روز كه شركت جلسه داشتم حدوداي 8 شب رسيدم.
اون شب وقتي رسيدم خونه مامانم اينا، مامانم گفت: «آيسان امروز مشقشو ننوشته. آيسان گفته ميخوام وقتي مامانم اومد پيش اون بنويسم» اَه ...حالا امروزه رو مينوشت...
ازش پرسيدم امروز خوابيده؟ گفت نه. اي بابا همه چي دست به دست هم داده.........
خلاصه سريع لباس تنش كردم و سوار ماشين شديم.
وسط راه هم كه نور عليالنور شد.... آيسان تو ماشين خوابش برد...
بچه خيلي خسته بود به خونه كه رسيديم ديگه بيدارش نكردم بغلش كردم و يه راست تو تختش گذاشتمش.
حالا مشقاشو چي كار كنم؟
هميشه از اينكه نوشتن مشق يادش بره استرس داره
منم كه حوصله گريه فردا صبحش رو ندارم
يهو به ذهنم رسيد كه براش مشقاشو بنويسم. آره با مهارتي خطم رو شبيه خط آيسان كردم و يك صفحه مشقشو نوشتم!!!
فردا ساعت 6:45 صبح تا چشماشو باز كرد با گريه گفت: «ماماني مشقامو ننوشتم»
گفتم: «چرا دخترم نوشتي، يادت رفته»
با تعجب گفت: «نه ماماني ننوشتم من تو ماشين خوابيدم، آخه مگه تو دفترمو ديدي؟»
گفتم: «شايد بعدش بيدار شدي و نوشتي
(عجب حرفي به بچه زدم) برو دفترتو نگاه كن»
سريع رفت دفترشو نگاه كرد و سرجاش خشكش زد!!!
گفت: «ماماني من كه ننوشتم! كي مشقامو نوشته؟ تو نوشتي؟»
گفتم: «نه دخترم مگه خط من اينجوريه!
(عجب مامانيم ها) »
با بهت در حاليكه داشت فكر ميكرد آروم گفت: «شايد فرشته مهربون نوشته»
تا چند ماه همش به منو و خالههاش ميگفت:
ولي من مشقامو ننوشته بودم....
دختر عزيزم منو ببخش
--------------------------------
يكي از آزمونهاي جملهنويسي آيسان (كلمات تصويري)